92/7/22
1:34 ع
حکایت 2
یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده، مگر چشمان او که چنان در چشمخانه همی گردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویل این، فرو ماندند، مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است، که ملکش با دگران است!
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند / که از هستی اش به روی زمین بر نشان نماند
وان پیرلاشه را که سپردند زیر گِل / خاکش چنان بخورد که از او استخوان نماند
زنده است نام فرّخ نوشین روان به خیر / گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان! و غنیمت شمار عمر! / زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند!
منبع:
کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978 ص 19