سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
1 2 3 4 >

94/2/22
8:50 ص

تیم کوهنوردی فولاد خوزستان

صعود به آبشار نگین در منطقه شیرین بهار خوزستان94


مکان حرکت: 200 دستگاه و چهارشیر اهواز

زمان حرکت: پنجشنبه 17 اردیبهشت  94 ساعت 23

زمان برگشت: جمعه 18 اردیبشهت 94 ساعت21

سرپرست برنامه: داود نجفی


حرکت از 200 دستگاه با نیم ساعت تاخیر آغاز گردید و در طول مسیر چند نفری سوار کردیم و در آخر در چهارشیر بقیه سوار شدن و در ساعت 24 به سمت شیرین بهار به راه افتادیم. در ساعت 4:30 صبح جمعه به پل نگین و انتهای مسیر رسیدیم 

 

 

شیرین بهار در کنار پل نگین

لحظه آماده شدن و حرکت در کنار پل نگین

 

 

و پس از استراحت، نماز و صبحانه، سرپرست برنامه سین برنامه و مسیر در ساعت 6:15 حرکت را شرح داد و در یک صف منظم با جلوداری هادی آقایی و عقب داری حسن حقی به سمت آبشار نگین به راه افتادیم 

 

 


 

 

در میانه راه از لابه لای درختان سرسبز بلوط و گیاهان کوهی عبور کردیم، مسیر حرکت به سمت آبشار سرازیری بود. به خاطر سبک بودن برنامه به کسی فشار نیامد کل مسیر 45 دقیقه طول کشید تا به نزدیکی آبشار رسیدیم، 

 

 

 


از راست آقایان: علیاری، شیرعلی، سجادی

از راست آقایان: علیاری، شیرعلی، سجادی

 

 

 

همانجا نشستیم، کوله ها را زمین گذاشتیم و چند تن از دوستان در اطراف به جمع آوری هیزم پرداختند. در این بین عده ای در همانجا در رودخانه آب تنی کردند، عده ای تا زانو در آب رفتن و عده ای در کنار رودخانه به تماشای آب زلال نشستند.

 

 

 

محل کمپ و هنرنمایی استاد حسین قوامی 

 

 

 

 

دو صخره بزرگ و تخت خواب هادی آقایی

دو صخره بزرگ و تخت خواب هادی آقایی

 

 

 

 

کتری چای در کنار آبشار نگین

بفرمایید چایی لب سوز  و لب دوز و دشلمه در کنار آبشار نگین

 

 

 

 

عکس سلفی با دوستان کوهنورد در زیر صخره بزرگ

عکس سلفی با دوستان کوهنورد در زیر صخره بزرگ

 

 

چندین نفر دیگه به سمت آبشار صعود کردند، آبشار 10 الی 15 دقیقه ای بالاتر از محل کمپ بود ولی از همان فاصله صدای آن شنیده میشد؛ چه گوش نواز بود آن صدا... ریزش آب از آبشار باعث چرخش هوا و سرمای آب باعث خنکی آنجا در این فصل نسبتا گرم میشد. ظهر که شد هر چند نفری دور هم جمع شدند و ناهار را آماده کردند. بوی انواع غذاها تمام فضا را پر کردند. در آنجا سرو هر گونه غذا لذت بخش است خصوصا میوه و خصوصا میوه هایی که ویتامین «ث» دارند بعد از اذان و نماز ظهر و عصر، استراحت مبسوطی کردیم، و بعد از آن چایی حسابی چسبید.

 


 

از چپ آقایان هوشمند، شیرعلی و آدم پرا

از چپ آقایان هوشمند، شیرعلی و آدم پرا

 

 

 

 

تخت خواب کوهستانی

تخت خواب کوهستانی

 

 

 

 

آبشار زیبای نگین و پر از ماهی

منظره ای زیبا از آبشار نگین و آب بسیار زلال و خنک

 

 

 

 

دوستان کوهنورد و بازنشسته فولادی

دوستان کوهنورد و بازنشسته فولادی

 

 

 

 

 

عظمت آبشار نگین شیرین بهار

سرپرست برنامه: آقای داود نجفی، در کنار آبشار نگین

 

 

 

ساعت 2:30 برنامه برگشت از طرف سرپرست اعلام شد پس از آماده شدن و گرفتن عکس دسته جمعی به طرف بالا و به سمت اتوبوس به راه افتادیم. 

 

 

عکس درسته جمعی در آبشار نگین

عکس درسته جمعی تیم کوهنوردی فولاد در آبشار نگین

 

 

بعد از 2 بار استراحت در ساعت 3:30 به اتوبوس واقع در محل پل نگین رسیدم.

 

 

برگشت از آبشار نگین در صف منظم

برگشت از آبشار نگین در صف منظم

 

 

کمی آنجا بودیم و سپس به طرف اهواز به راه افتادیم، مسیر تا مسجد سلیمان پر پیچ و خم و جاده دوطرفه... ولی بعد از آن جاده ها پهن تر و هموارتر شدند. چند کیلومتر جلوتر جاده دوطرفه شد و حرکت اتوبوس سریعتر شد. مسیر رفت سربالایی بود ولی مسیر برگشت سرازیری، به همین خاطر مدت زمان برگشت کمتر شد.

در ملاثانی به دعوت تیم همگی بستنی خوشمزه با طعم آلبالو خوردیم. 

 

 

تونل دلا

تونل دلا

 

 

سرانجام در ساعت 21 به اهواز رسیدیم


  

92/11/30
11:12 ص

حکایت

در اخبار شاهانِ پیشینه هست

که چون تکله بر تختِ زنگی نشت

به دورانش از کس نیازُرد کس

سبق بُرد اگر خود همین بود و بس

بخواهم به کنج عبادت نشست

که دریابم این پنج روزی که هست

چو می بگذرد جاه و مُلک و سَریر

نَبُرد از جهان دولت الافقیر

چو بشنید دانای روشن نَفَس

به تندی برآشفت که ای تُکله! بس!

طریقت بجز خدمت خلق نیست

به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تو بر تخت سلطانی خویش باش

به اخلاق پاکیزه درویش باش

قدم باید اندر طریقت، نه دَم

که اصلی ندارد دم بی قدم

بزرگان که نقد صفا داشتند

چنین خرقه زیر قبا داشتند

 

 

منبع: کتاب کلیات سعدی، بوستان، باب اول در عدل و تدبیر و رای، چاپ دوم، زمستان 91، ص 204


  

92/8/19
1:36 ع

حکایت 25

 

با طایفه بزرگان به کشتی در نشسته بودم، زورقی در پی ما غرق شد! دو برادر به گردابی در افتادند؛ یکی از بزرگان گفت ملّاح را، که:

- بگیر این هر دوان را، که به هر یکی پنجاه دینارت دهم!

ملّاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید، آن دیگر هلاک شد. گفتم:

- بقیّت عمرش نمانده بود، از این سبب در گرفتن او تاخیر کرد و در آن دگر تعجیل. ملّاح بخندید! و گفت:

- آنچه تو گفتی یقین است، و دگر، میل خاطر به رهانیدن این، بیشتر بود، که وفتی، در بیابانی مانده بودم و مرا بر شتری نشانده؛ وز دست آن دگر تازیانه یی خورده ام، در طفلی.

گفتم:

- صدق الله: مَن عَمِلَ صالحاً فَلِنفسهِ وَمَن اساء فَعَلیها.

 

تا توانی درون کس مَخراش!    /     کاندرین راه خارها باشد

کار درویش مستمند برآر    /     که تو را نیز کارها باشد

 

 

 

منبع:

 کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978  ص 46


  

92/8/14
11:25 ص

حکایت 30

 

پادشاهی به کشتن بی گناهی فرمان داد. گفت:

- ای مَلک! به موجب خشمی که تو را بر من است، آزار خود مجوی! که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید، و بِزِهِ آن بر تو جاوید بماند.

 

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت    /     تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد    /     در گردن او بماند و بر ما بگذشت

 

مَلک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست.

 

منبع:

 کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978  ص 44


  

92/8/7
11:47 ص

حکایت 21

مردم آزاری - را حکایت کنند که - سنگی بر سر صالحی زد! درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همی داشت تا، زمانی که مَلِک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد؛ درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت! گفتا:

- تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟

گفت:

- من فلانم [...] و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی!

گفت:

- چندین روزگار کجا بودی؟

گفت:

- از جاهت اندیشه همی کردم؛ اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم!

  

ناسزایی را که بینی بخت یار    /     عاقلان تسلیم کردند اختیار

چون نداری ناخن درّنده تیز    /     با دَدان آن بِه که کم گیری ستیز

هر که با پولاد بازو، پنجه کرد    /     ساعد مِسکین خود را رنجه کرد

باش تا دستش ببندد روزگار    /     پس به کام دوستان مغزش برآر!

 

 


منبع:

 کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978  ص 37


  

92/8/5
11:24 ص

حکایت 20

 

غافلی را شنیدم، که خانه رعیت خراب کردی، تا خزانه سلطان آباد کند؛ بی خبر از قول حکیمان که گفته اند: هر که خدای را عزّوجل بیازارد، تا دل خلقی به دست آرد، خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد، تا دمار از روزگارش برآرد.

 

آتش سوزان نکند، با سپند    /     آنچه کند، دود دل درمند

 

سر جمله حیوانات گویند که شیر است و اذلّ جانوران خر، و به اتفاق خر باربر به، که شیر مردم در!

 

مسکین خر ار چه بی تمیز است    /     چون بار همی برد، عزیز است

گاوان و خران باربردار    /     به ز آدمیان مردم آزار

 

باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، ملک را ذمایم اخلاق او به قراین معلوم شد، در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت.

 

حاصل نشود رضای سلطان    /     تا خاطر بندگان نجویی

خواهی که خدای بر تو بخشد    /     با خلق خدای کن نکویی

 

آورده اند که یکی از ستمدیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت:

 

نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد    /     به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوان درشت    /     ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف

***

نماند ستمکار بد روزگار    /     بماند بر او لعنت پایدار

 

منبع:

 کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978  ص 36


  

92/8/4
10:51 ص

حکایت 10

بر بالین تربت یحی پیغامبر (علیه السلام) معتکف بودم، در جامع دمشق، که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود، اتفاقا به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.

 

درویش و غنی، بنده این خاک درند    /     و آنان که غنی ترند محتاج ترند

 

آنگه مرا گفت:

- از آن جا که همّت درویشان است و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب، اندیشناکم.

گفتمش

- بر رعیّت ضعیف رحمت کن، تا از دشمن قوی زحمت نبینی!

 

به بازوان توانا و قوت سر دست    /     خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید    /     که گر زپای درآید، کسش نگیرد دست

هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت    /     دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست

زگوش، پنبه برون آر و داد خلق بده!    /     وگر تو می ندهی داد، روز دادی هست

***

بنی آدم اعضای یکدیگرند    /     که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار    /     دگر عضوها را نماند قرار

تو که از محنت دیگران بی غمی    /     نشاید که نامت نهند آدمی

 

منبع:

 کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978  ص 27

 


  

92/7/27
11:36 ص

حکایت 7

 

پادشاهی، با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده؛ گریه و زاری در نهاد، و لرزه بر اندامش اوفتاد! چندان که ملاطفت کردند، آرام نمی گرفت و عیش مَلِک از او منغّض بود! چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، مَلِک را گفت:

- اگر فرمان دهی، من او را به طریقی خامش گردانم.

گفت:

- غایت لطف و کَرَم باشد!

بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری، چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دوست در سُکّان کشتی آویخت، چون برآمد، به گوشه یی بنشست و قرار یافت. مَلِک را عجب آمد! پرسید:

- در این چه حکمت بود؟

گفت:

- از اول، محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست. همچنین، قدر عافیت کسی داند، که به مصیبتی گرفتار آید.

 

ای سیر! تو را نان جُوین خوش ننماید    /     معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود أعراف    /     از دوزخیان پُرس، که أعراف بهشت است

***

فرق است میان آن که یارش در بَر است    /     تا آن که دو چشم انتظارش بر در

 

منبع:

کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978  ص 25


  

92/7/23
1:25 ع

حکایت 3


ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر، و دیگر برادران بلند و خوب روی. باری پدر به کراهت و استحقار در او نظر می کرد! پسر به فراست، استبصار به جای آورد و گفت:

- ای پدر! کوتاهِ خردمند بِه که نادانِ بلند. نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر. الشاءٌ نظیفةٌ جیفةٌ.

 

اَقَلُّ جِبالِ الاَرضِ طورٌ و اِنَّهُ    /     لاَعظَمُ عِندَاللهِ قَدراً وَ مَنزِلاً

آن شنیدی که لاغری دانا    /     گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی و گر ضعیف بود    /     همچنان از طویله خر بِه


 

پدر خندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران به جان برنجیدند.

 

تا مرد سخن نگفته باشد    /     عیب و هنرش نهفته باشد

هر پیشه گمان مبر نهالی    /     باشد که، پلنگ خفته باشد


 

شنیدم که مَلِک را در آن قُرب، دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند، اول کسی که به میدان درآمد، این پسر بود! گفت:

 

آن، نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من    /     آن منم، گر در میانِ خاک و خون بینی سری

که آن که جنگ آرد، به خون خویش بازی می کند    /     روز میدان و آن که بگریزد، به خون لشکری

 

این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت:

 

ای که شخص مَنَت حقیر نمود!    /     تا درشتی، هنر نپنداری

اسب لاغر میان، به کار آید    /     روز میدان، نه گاو پرواری

 

آورده اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک، جماعتی آهنگ گریز کردند. پسر نعره زد و گفت:

- ای مردان! بکوشید یا جامه زنان بپوشید!

سواران را به گفتن او، تهوّر زیادت گشت و به یک بار، حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند. ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد، تا ولیعهد خویش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بدید، دریچه برهم زد. پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت:

- محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند!

 

کس نیاید به زیر سایه بوم    /     ور همای از جهان شود معدوم

 

پدر را از این حال آگهی دادند، برادانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد! پس هر یکی را از اطراف بلاد حِصّه معین کرد، تا فتنه بنشست و نزاع برخاست؛ که دَه درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند!

 

نیم نانی گر خورد مرد خدا    /     بذل درویشان کند نیمی دگر

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه    /     همچنان دربند اقلیمی دگر

 

منبع:

کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978  ص 19


  

92/7/22
1:34 ع

حکایت 2

یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده، مگر چشمان او که چنان در چشمخانه همی گردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویل این، فرو ماندند، مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است، که ملکش با دگران است!

 

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند    /     که از هستی اش به روی زمین بر نشان نماند

وان پیرلاشه را که سپردند زیر گِل    /     خاکش چنان بخورد که از او استخوان نماند

زنده است نام فرّخ نوشین روان به خیر    /     گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند

خیری کن ای فلان! و غنیمت شمار عمر!    /     زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند!

 

منبع:

 کتاب کلیات سعدی - گلستان - انتشارات آدینه سبز، چاپ دوم 1391. شابک 0-79-2937-964-978  ص 19


  

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ